آیا تو همان چیزی را می بینی که من می بینم؟ / چرا ادراک انسان ها از یک چیز، متفاوت است که انگار هر کدام چیز دیگری را دیده اند؟
یکی از عمیقترین اسرار ذهن انسان این است: آیا همه ما جهان را یکسان میبینیم؟
یکی از عمیقترین اسرار ذهن انسان این است: آیا همه ما جهان را یکسان میبینیم؟
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی اندیشه قرن، آیا تو همان چیزی را میبینی که من میبینم؟ ما صد سال تحقیق درباره ادراک را بررسی کردیم و به نتیجهای شگفتانگیز رسیدیم. یکی از عمیقترین اسرار ذهن انسان این است: آیا همه ما جهان را یکسان میبینیم؟ در سال ۱۹۵۶، سه جامعهشناس برای یافتن پاسخ این سؤال پا به میدان گذاشتند. دونالد کمپبل و ملویل هرشکویتس از دانشگاه نورثوسترن با مارشال سگال از دانشگاه سیراکیوز همکاری کردند تا تحقیق گستردهای را سازماندهی کنند. آنها پژوهشگرانی را به جوامعی نزدیک و دور، شهری و روستایی فرستادند: معدن طلایی در ژوهانسبورگ، جامعهای از شکارچیان در بیابان کالاهاری، جزیره میندورو در فیلیپین و حتی دانشگاه خودشان در ایوانستون، ایلینوی.
در هر چمدانشان یک دفترچه نقاشی بود که شامل ۱۲ نمونه از یک پدیده بصری به نام «توهم مولر-لایر» بود. ممکن است قبلاً آن را دیده باشید: وقتی دو خط افقی هماندازه، با سرهای پیکاندار به سمت داخل یا خارج محدود شدهاند، خطی که سر پیکانهایش به داخل اشاره دارد، بلندتر به نظر میآید، هرچند در واقع بلندتر نیست.
حداقل این توهم در ایالات متحده اینگونه عمل میکند. اما در سایر نقاط دنیا چطور؟ زمانی که این مطالعه در سال ۱۹۶۱ به پایان رسید، نتایج جامعه علمی را شوکه کرد: همه انسانها به این توهم ظاهراً ساده واکنش نشان نمیدهند. دانشجویان ایالتی در ایلینوی معمولاً خط بالایی را بلندتر میدیدند، اما چوپانان زولو در آفریقای جنوبی واکنش بسیار ضعیفتری داشتند و تقریباً اثر توهم را تجربه نمیکردند. همچنین شکارچیان سان در کالاهاری هیچ چیزی غیرعادی نمیدیدند و فقط دو خط همطول میدیدند، گویی این توهم برای آنها اصلاً توهم نبود. این شبیه دیدن شکلهای مختلف در یک نقاشی انتزاعی پیچیده یا تعبیرهای متفاوت از یک رمان نبود. انگار بخشی از بینایی انسان از فرهنگی به فرهنگ دیگر اساساً متفاوت است. چگونه ممکن بود؟
قبل از آنکه راز را باز کنیم، بهتر است توضیح دهیم چرا این مسئله برای پژوهشگران روانشناسی اهمیت دارد. روانشناسی به دنبال یافتن حقیقتهای پایدار درباره ذهن انسان است. اما در اکثر تحقیقات، معمولاً تنها گروههای خاصی مثل دانشجویان دانشگاه بررسی میشوند. دلیل اصلی این است که این گروهها بهراحتی در دانشگاهها در دسترساند و حاضرند با دریافت پارهای از مزایا وقت خود را در اختیار پژوهشگران قرار دهند. اما نگرانکننده است که آیا واقعاً میتوان این نتایج را به همه انسانها تعمیم داد؟ گویی نگرشها، شیوه زندگی و حتی بینایی افراد ممکن است به فرهنگ و محیط رشدشان وابسته باشد. این نگرانی چند دهه است که به طور جدیتر در روانشناسی مطرح شده و تحت عنوان اختصاری «WEIRD» (غربی، تحصیلکرده، صنعتی، ثروتمند و دموکرات) شناخته میشود؛ یعنی بیشتر مطالعات روانشناسی روی این گروه از افراد انجام شده است.
اما کدام اصول روانشناسی باید در گروههای مختلف متفاوت باشند؟ کدام یافتهها محصول فرهنگ خاصی است و کدام بازتابی از انسانیت مشترک ما؟ اینجاست که اهمیت مطالعه توهم مولر-لایر مشخص میشود. تفاوت در نگرشهای سیاسی یا عادات غذایی مسئلهای پذیرفتهشده است، اما آیا خود «ادراک» ممکن است متفاوت باشد؟ آیا واقعاً ممکن است چشمهای ما بسته به جایی که بزرگ شدهایم، دنیا را متفاوت ببینند؟

آیا تو همان چیزی را می بینی که من می بینم؟ / چرا ادراک انسان ها از یک چیز، متفاوت است که انگار هر کدام چیز دیگری را دیده اند؟
سگال و همکارانش حتی گامی فراتر گذاشتند و پیشنهاد کردند که آمریکاییها این توهم را فقط به این دلیل میبینند که در معرض زیاد محیطهای ساختوساز با خطوط صاف و زوایای تیز هستند—چیزی که در محیطهای شهری و شکل توهم مولر-لایر دیده میشود اما در کالاهاری کمتر وجود دارد. اگر کسی در محیطی رشد کند که ساختمانهای جعبهای یا پنجره و درهای مستطیلی نداشته باشد، این توهم برای او وجود نخواهد داشت. انسانشناسان معاصر نیز این دیدگاه را ترویج دادند و بیان کردند که «توهم مولر-لایر نوعی محصول فرهنگی تکاملیافته است.» به این نظریه «فرضیه محصول جانبی فرهنگی» گفته میشود.
این نتیجه و نظریهای که بر پایه آن ساخته شده، اکنون بخشی از دانش روانشناسی است و به دانشجویان روانشناسی به عنوان یک کشف جذاب درباره پردازش دیداری و نیز هشداری درباره فرضیات نادرست از عمومی بودن تجربهها آموزش داده میشود؛ نباید فرض کنیم دیگران دنیا را همانند ما میبینند.
اما ما در این زمینه مطمئن نبودیم. در مقالهای جدید، بیش از صد سال تحقیق درباره ادراک را مرور کردیم و به نتیجهای تقریباً مخالف رسیدیم: این توهم بصری خاص و بسیاری از جنبههای دیگر سیستم درک ما ریشه در درون ما دارد، احتمالاً در تمام انسانهای جهان مشترک است و قطعاً صرفاً ساخته فرهنگ نیست. با وجود جذابیت مطالعات میانفرهنگی، شواهدی قوی وجود دارد که فرضیه محصول جانبی فرهنگی نمیتواند درست باشد.
چرا؟ مثلاً بسیاری از حیوانات دیگر نیز توهم مولر-لایر را میبینند. اگر به ماهی گاپی آموزش دهید که به سمت خطوط بلندتر شنا کند (که واقعاً امکانپذیر است!) و سپس شکل مولر-لایر را نشانش دهید، این ماهی به خط بالایی شنا میکند و نشان میدهد آن خط را بلندتر میبیند. این آزمایشها بر روی حیوانات مختلفی مانند اسبها، طوطیها، میمونها و مارمولکها انجام شده که آنها هم توهم را تجربه میکنند. آیا فرهنگ ماهی گاپیها هم این توهم را برایشان ایجاد کرده؟ اینگونه به نظر نمیرسد.
نکته دیگر این است که توهم حتی مجبور نیست از خطوط صاف تشکیل شده باشد. نسخههایی از توهم مولر-لایر وجود دارد که از خطوط خمیده یا حتی گروههای نقطه درست شدهاند؛ حتی نسخهای با استفاده از چهره انسانها طراحی شده است. این مسئله ارتباط این توهم با تراشکاری را هم زیر سوال میبرد، زیرا اساس فرضیه بر ویژگیهایی مانند خطوط صاف در محیطهای ساختهشده است.
شاید تأثیرگذارترین شواهد، پروژهای انساندوستانه و علمی به نام پراکاش در شمال هند باشد که عمل جراحی رایگان آبمروارید مادرزادی را برای کودکانی انجام داد که از بدو تولد نابینا بودند. پس از عمل و نصب لنزهای مصنوعی شفاف، این کودکان برای اولین بار قادر به دیدن شدند. شگفتآور آنکه، همین کودکان تنها چند ساعت پس از بهبودی از عمل، هنگام دیدن توهم مولر-لایر، خط بالایی را طولانیتر از خط پایین میدیدند. این کودکان هرگز قبل از آن تراشکاری یا ساختارهای جعبهای را ندیده بودند، حتی هیچ چیز دیگری هم ندیده بودند. و با این حال توهم را تجربه کردند.
این همه نشان میدهد که این توهم ریشه در ذات ما دارد، نه در ساختمانهایی که کنارش رشد کردهایم. با وجود تفاوتهای فرهنگی، ما واقعاً جهان را به شکلی مشابه میبینیم و چیزی مشترک با انسانهای سراسر دنیا و تاریخ داریم.
اما اگر شواهد ضد فرضیه محصول جانبی فرهنگی اینقدر قوی است، چرا آن سه جامعهشناس نتایج متفاوتی یافتند و برخی گروهها به نظر میرسید اصلاً این توهم را نمیدیدند؟
اولاً مطالعات میانفرهنگی هرگز کاملاً با یکدیگر سازگار نبودند؛ حتی در بررسی دقیقتر سوابق، نتایج متضادی یافتیم: مطالعهای در اوایل قرن بیستم نشان داد جمعیتی از جنگلنشینان هند توهم قویتری نسبت به جامعهای از چوپانان همان کشور داشتند. مطالعه دیگری در سال ۱۹۷۰ اثرات قویتری در جمعیت روستایی بومی آفریقای جنوبی نسبت به جامعه شهری نزدیک یافت. حتی مطالعه معروف سگال، کمپبل و هرشکویتس در درون خود تضاد داشت؛ مثلاً یکی از نمونههایی که کمترین توهم را نشان داد، جمعیتی از معدنچیان بود که در محیطهایی کاملاً ساختهشده و مملو از خطوط صاف زندگی میکردند.
ثانیاً چنین مطالعاتی مستعد تعصب است. باید دستورالعملها به لهجه محلی ترجمه شود که همیشه آسان نیست؛ پژوهشگران حتی درباره اینکه دقیقاً چه چیزی به شرکتکنندگان منتقل شده، اطمینان نداشتند. همچنین تعصبات ناشی از پژوهشگرانی که درباره فرضیهها اطلاع داشتند و ممکن بود ناخودآگاه نتایج را تحت تأثیر قرار دهند نیز وجود دارد. یکی از پژوهشگران نوشته بود که وقتی پاسخها مطابق انتظارش نبود، وسوسه میشد پاسخدهنده را اصلاح کند. حتی شواهدی هست که دادههای برخی گروهها که توهم خیلی قوی گزارش میکردند حذف شده تا روایت کلی حفظ شود. ممکن است توهم واقعاً در این جمعیتها وجود داشته باشد اما پژوهشگران نتوانسته باشند آن را کامل ثبت کنند.
در نهایت، معنای این برای ما چیست؟ گسترش تحقیقات روانشناسی به منظور دربرگرفتن تنوع تجربههای انسانی، پروژهای مثبت است و ما خودمان نیز در آن فعالیم؛ اما برخی تجربهها احتمالاً جهانی هستند.
پایان/*
.