روانشناسی خانواده/بعد از طلاق و جدایی والدین چه اتفاقی بر سر فرزندان می افتد؟
کودکان بزرگسال اغلب بهطور دردناکی احساس تنهایی میکنند و در هنگام جدایی های غیرمنتظره والدین با آشفتگی خانواده مواجه میشوند.
کودکان بزرگسال اغلب بهطور دردناکی احساس تنهایی میکنند و در هنگام جدایی های غیرمنتظره والدین با آشفتگی خانواده مواجه میشوند.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی اندیشه قرن،کودکان بزرگسال اغلب بهطور دردناکی احساس تنهایی میکنند و در هنگام جدایی های غیرمنتظره والدین با آشفتگی خانواده مواجه میشوند.برای اطلاعات بیشتر اندیشه قرن را دنبال کنید.
تا سال ۲۰۳۰، “انقلاب طلاق خاکستری” نشان می دهد که طلاق در میان بزرگسالان ۵۰ ساله و بالاتر سه برابر خواهد شد.
کودکان بزرگسال اغلب بهطور دردناکی احساس تنهایی میکنند و در هنگام جدایی های غیرمنتظره والدین با آشفتگی خانواده مواجه میشوند.
دو خواهر بزرگسال نحوه گذر از چالشهای عاطفی را در طول جدایی طولانی والدینشان به اشتراک میگذارند.
از سال ۱۹۹۰، یک پدیده در سراسر جهان رخ داده است. نرخ طلاق بزرگسالان بالای ۵۰ سال دو برابر شده است و محققان پیش بینی می کنند تا سال ۲۰۳۰ این میزان سه برابر شود. محققان نام این پدیده را «انقلاب طلاق خاکستری» گذاشتند. فرزندان بالغ این زوجهای طلاق اغلب میگویند که بهطور دردناکی احساس تنهایی میکنند و برای رویارویی با اتفاقاتی که در خانوادهشان میافتد، آمادگی ندارند، و هیچکس نمیداند که آنها چه چیزی را تجربه میکنند. آنها در شوک هستند و احساس غرق شدن می کنند.
من اخیراً با دو خواهر آلمانی، سوفیا و الئانا (نه بیماران من) صحبت کردم که وقتی والدینشان سفر طلاق خاکستری خود را آغاز کردند، بزرگسال بودند. Eleana یک متخصص ۳۰ ساله مدیریت/توسعه استعداد و یک مربی حرفه ای است که در آلمان زندگی می کند، و سوفیا یک روزنامه نگار ۲۷ ساله در بریتانیا است.
سوفیا: من ۲۰ ساله بودم و سال دوم دانشگاه در آمستردام بودم. بنابراین، من در حال ورود و خروج از خانه خانواده بودم. خواهر بزرگتر من، الیانا، قرار بود برای اولین کار شرکتی خود پس از کالج به آلمان برود. خواهر ۱۷ ساله ما در مالزی در خانه زندگی می کرد و سال آخر دبیرستان خود را به پایان رساند. پدر و مادر ما در اواخر دهه ۴۰ زندگی خود بودند که جدایی شروع شد. این یک پروسه هفت تا هشت ساله بود تا اینکه تصمیم به جدایی رسمی گرفتند. بنابراین، در آن زمان، آنها در اواخر ۵۰ سالگی خود بودند.
س: اول، میخواهم بگویم که من و مادرم، خواهر کوچکترم، خیلی به النا تکیه کردیم، احتمالاً به این دلیل که او از همه بزرگتر بود. هر وقت النا با پدر ما در مورد این رابطه و ترک مادرمان روبرو می شد، او صحبت را تمام می کرد. سپس، ما سه نفر به الیانا زنگ می زدیم و می گفتیم: “می توانی لطفاً با او جبران کنی؟ می خواهیم مطمئن شویم که او هنوز نمی رود.” گفتن به الینا برای دست کشیدن از درگیری، نمونه کاملی از رفتار من در آن زمان است.
من خشنود کننده بزرگ مردم هستم، بنابراین در ابتدا احساس کردم باید همه از جمله پدرم را خوشحال کنم. بنابراین، من تمام تلاشم را میکردم تا اوضاع را درست کنم و به پدرمان میگفتم که ما در کنار او هستیم، در باز است، و اگر زمانی میخواهد برگردد، میتواند. بنابراین، وقتی النا لحظاتی را پشت سر گذاشت که ترکید، فکر کردم، “نه، این طبق برنامه پیش نمی رود. ما باید با او باشیم.” من دائماً به کنترل اوضاع و برگرداندن پدرمان نیاز داشتم. پدر ما گل آفتابگردان را دوست داشت، بنابراین من دائماً برای او گل آفتابگردان می فرستادم و به او می گفتم که دوستش داریم. اما به سرعت متوجه شدم که هیچ کنترلی بر اینکه این رابطه به کجا می رود ندارم.
س: این احساس بسیار ناتوانی بود. تو در این موقعیت درمانده ای شما از بیرون به آن نگاه می کنید و می خواهید اوضاع را بهتر کنید، اما نمی توانید. این چیزی است که در طول سال ها یاد گرفتم که با آن مبارزه کنم و با آن کنار بیایم، زیرا در نهایت این ازدواج من نیست. این ازدواج دو نفری است که دوستشان دارم. اما، بله، من نمی توانم آن را کنترل کنم، و، متأسفانه، نمی توانم همه را خوشحال کنم. و این چیزی است که من قطعاً در چند سال گذشته یاد گرفتم.
النا: فکر میکنم خیلی جالب است زیرا ما در مورد نقشها و معنای آن در یک خانواده در نتیجه این وضعیت بسیار صحبت کردهایم. ما قطعاً در ابتدای جدایی نقش هایی را به عنوان ابزار کنترل پذیرفتیم. و شما اشاره کردید که ابزار شما وسیله کنترل بود. شیوه ای که من عمل کردم نیز وسیله ای برای کنترل بود. هر دوی ما سعی میکردیم همه چیز را به روش خود کنترل کنیم، و چیزی که هر دوی ما اکنون، هشت سال بعد، متوجه شدهایم، این است که دیگر نقشی وجود ندارد، زیرا آن خانواده اصلی دیگر وجود ندارد. بنابراین، نقش هایی که اکنون داریم بیشتر در روابط فردی ما با یکدیگر است.
فکر میکنم برای من واقعاً در مرحلهای شکل گرفت که ما دوست داریم آن را فاز برزخی که والدینمان پشت سر گذاشتند، شکل گرفت، جایی که بعد از یک یا دو سال جدایی، پدرمان در واقع به مادرمان بازگشت و آنها تصمیم گرفتند روی چیزهایی کار کنند. ببینید آیا آنها می توانند با هم بمانند. و آشتی، دعوا کردن، با هم بودن و با هم نبودن طولانی بود. فکر میکنم، سوفیا، در آن زمان برای تو سختتر از من بود، زیرا در آن زمان، من فقط شروع کردم به گفتن، “نه، در حال حاضر نمیتوانم با این موضوع کنار بیایم.” بنابراین شاید بتوانید کمی در مورد اینکه چگونه آن مرحله برزخ روی شما تأثیر گذاشته است صحبت کنید.
و، بله، چون در این مرحله برزخ هستید، هرگز به بسته شدن نمی رسید، یا هرگز پاسخ روشنی دریافت نمی کنید تا بتوانید شخصاً به جلو حرکت کنید. و این از نظر احساسی بسیار سخت، طاقت فرسا و واقعاً دشوار است. بنابراین، بله، مرحله برزخ واقعاً تأثیر زیادی روی من گذاشت تا جایی که لحظه ای که سه سال پیش جدایی خود را به طور رسمی اعلام کردند، یک احساس عمیق غمگینی وجود داشت. با این حال، احساس آرامش نیز وجود داشت، زیرا خدا را شکر بالاخره تصمیم گرفتند. تمام شد.
S: ما میخواستیم آنچه را که در دوران جدایی والدینمان تجربه کردهایم و زمینهای که برای ما معنی داشت و حتی امروز هم برای ما معنی دارد را به اشتراک بگذاریم. هدف ما این است که پادکست پشتیبان سایر فرزندان بالغ والدین طلاق یا طلاق باشد زیرا نمی دانستیم چگونه با جدایی و طلاق والدین خود کنار بیاییم. ما احساس تنهایی میکردیم، شوکه بودیم، حمایت نمیشدیم و غرق شدیم. ما نمیدانستیم چگونه با اتفاقاتی که در حال رخ دادن بود و آنچه را که احساس و تجربه میکردیم کنار بیاییم. ما می خواهیم سایر کودکان بزرگسال بدانند که تنها نیستند و آنچه را که در طول سال ها به ما کمک کرده است را با آنها در میان بگذارند. ما امیدواریم که به بهبود آنها نیز کمک کند.
پایان/*